میراث و معاد

از دیگر نکاتی که در مجموعه میراث کریستوفر پائولینی درباره آن بحث زیادی صورت گرفته مرگ و زندگی پس از مرگ یا همان "معاد" است .

اولین استاد اراگون (که در واقع پدرش بود) به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشت : برای اژدهاسوارها قدغه که بخوان مرده ای رو زنده کنن ، چون این کار جونشون رو به خطر می ندازه . پس از زندگی برزخی هست که جادو در اون جا هیچ کاری نمی تونه بکنه . اگه به اون برسی قدرتت محو می شه و روحت در تاریکی ناپدید می شه (کتاب اول "اراگون" ، ص ۲۰۹) آخرین حرفی که او قبل از مرگ به اراگون گفت : و حالا ، بزرگترین ماجراجویی ... (کتاب اول "اراگون" ، ص ۳۸۹) هم اثبات این اعتقاد است .

گفتیم که اراگون در طول داستان فهمید الف ها به هیچ خدایی اعتقاد ندارند ، با این حال از نظر آنها زندگی پس از مرگ به دو شکل ادامه می یابد ؛ الف ها در مورد جایگاه روح پس از مرگ از عبارت "فضای خالی" استفاده می کنند هرچند هیچ تعریفی از این "فضای خالی" ارائه نمی دهند . و در مورد جسم معتقدند که بدن فرد مرده باید در جایی دفن شود که مورد تغذیه گیاهان محیط اطراف قرار گیرد و به این شکل چرخه زندگی ادامه یابد . در عوض کوتوله ها اجساد خود را در دل سنگهای کوه دفن می کنند چون معتقدند خدایان آنها را از سنگ خلق کرده اند و بنابراین بعد از مرگ هم باید به دل سنگها بازگردند .

اما اراگون در نهایت چه می گوید؟ حوادثی که برای او در طول داستان رخ داده وی را بسیار قدرتمند کرده اما همین قدرت وی را از جهان پس از مرگ می ترساند : ناسوادا : چرا خالق همه اونها یعنی اونولوکونا رو انتخاب نمی کنی که عطا کننده عمر جاودانه است؟ اراگون : ... فکر نکنم دوست داشته باشم بعد از مرگ به زندگی ادامه بدم . خدایان غیر از اون به من چی می تونن بدن؟ - : خدایان این شانس رو به تو می دن که کسانی رو که دوست داری دوباره ببینی . این رو نمی خوای؟ - : چرا ، می خوام ، اما نمی خوام مجبور بشم جاودانگی رو تحمل کنم . به نظر من این از اینکه طبق اعتقاد الف ها بعد از مرگ وارد خلاء بشی ترسناک تره (جلد دوم کتاب چهارم "میراث" ، ص ۱۰۲۲)

فلسفه وجود زندگی پس از مرگ در آخرت از نظر اسلام :

الهامات فطری به ما می گویند مرگ پایان زندگی نیست ، این الهامات منحصر به ما نمی باشد . تمام اقوام حتی انسان های نخستین که قبل از تاریخ می زیسته اند به گواهی مدارک موجود به طرز جالبی به آن ایمان داشته اند (معاد و جهان پس از مرگ - آیت الله العظمی مکارم شیرازی - انتشارات سرور - چاپ هفتم - صفحه ۳۱)

پیشرفت علم تجربی ، برای نخستین بار نشان داد که فنای مطلق و نابودی مواد جهان که فکر جمعی از پیشینیان را به خود مشغول داشته بود ، مطلقاً وجود ندارد . لاوازیه دانشمند بزرگ فرانسوی اثبات کرد هیچ ماده ای در جهان از بین نمی رود بلکه مواد جهان دائماً در حال تغییر شکل هستند (همان - ص ۴۷)

بعدها ثابت شد که مجموعه ماده - انرژی جهان کاملاً ثابت است و سر سوزنی از آن کم نمی شود ، تبدیل ماده به ماده ممکن است ، تبدیل انرژی به انرژی ممکن است ، تبدیل ماده به انرژی ممکن است ، اما فنا و نیستی به هیچ وجه در این جهان راه ندارد (همان - ص ۴۹)

بنابراین علم ثابت کرده که جسم فنا و نابودی ندارد . اما روح چطور؟ اصلاً اول باید وجود روح را اثبات کرد :

يكى از استدلالهاى ابوعلى سينا در كتاب «شفا» براى اثبات روح و تجرد آن برهان «هواى طَلق» است.

حاصل گفته او چنين است: اگر انسان در محيطى باشد كه اشياء خارجى توجه او را جلب نكند و موقعيت بدن وى هم به گونه‌اى نباشد كه موجب توجه به بدن شود؛ يعنى گرسنگى، تشنگى، سرما، گرما و درد او را رنج ندهد و هوا نيز كاملا آرام باشد به گونه‌اى كه وزش باد هم توجه او را جلب نكند، در چنين موقعيتى كه به هيچ امر خارجى توجه ندارد، نفس خود را مى‌يابد در حالى كه هيچ يك از اندامهاى بدن را نمى‌يابد و اين دليل بر آن است كه نفس، غير از بدن مادى است زيرا اگر يكى بودند با هم درك مى‌شدند يا هيچ يك درك نمى‌شدند. درك شدن يكى و درك نشدن ديگرى، نشانه تغاير اين دو است. فرض اين است كه نورى نيست كه بتابد و چشم آن را ببيند، اصلا چشم بسته است. گوش هم صدايى را درك نمى‌كند و ساير حواس هم درك ندارند، هوا نيز آنقدر متعادل است كه انسان احساس سرما و گرما نمى‌كند، در چنين حالتى كه هيچ حسى كار نمى‌كند، آدمى خودش را درك مى‌كند و «مى يابد» كه «خودش» هست. درك مى‌كند كه اميدى دارد، عشقى دارد، ترسى دارد، نگرانى دارد، آرامشى دارد و... اينها را در خود مى‌يابد و مى‌بيند كه هست، پس معلوم مى‌شود كه «خود انسان» غير از چيزى است كه حواس آن را درك مى‌كند. اگر «خود انسان» همين بدن بود، درك آن فقط با ديدن يا لمس كردن ممكن بود، اما در شرايطى كه هيچ حسى كار نمى‌كند، نه چشم مى‌بيند، نه گوش مى‌شنود و نه ... در عين حال «خود» را مى‌يابد، اين نشان مى‌دهد كه حقيقت انسان كه همان «روح» است، چيزى است كه با حس درك نمى‌شود. حس، فقط بدن را درك مى‌كند و بدن غير از آن حقيقت است. حال ممكن است كسى از اين استدلال به عنوان برهانى استفاده كند بر اينكه آنچه را «مى يابيم» با چيزى كه آن را نمى‌يابيم متفاوت است، زيرا چيزى را كه «مى يابيم» غير مادى است و شناخت ما به ماديات فقط از طريق علم حصولى صورت مى‌گيرد نه علم حضورى. ولى عمده سخن اين است كه آدمى در چنين وضعيتى حالت ادراك شهودى را (هر چند به صورت ضعيف) تجربه مى‌كند و به وجود روح خويش پى مى‌برد و مى‌يابد كه روح غير از بدن است. (پیش نیاز مدیریت اسلامی - غلامرضا متقی فر (گزارش کنفرانس های مدیریت آیت الله مصباح یزدی) - انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) - چاپ سوم - صفحات ۴۸ و ۴۹)

و نظر دین مبین اسلام این است :

ما معتقدیم : دلایل معاد بسیار روشن است چرا که اولاً : زندگی این جهان نشان می دهد که نمی تواند هدف نهایی آفرینش انسان باشد که چند روزی بیاید ، در میان انبوه مشکلات زندگی کند و بعد همه چیز پایان گیرد و در عالم نیستی فرو رود ... ثانیاً عدل الهی ایجاب می کند که نیکوکاران و بدکاران که غالباً در این جهان در یک صف قرار می گیرند و گاه بدکاران جلوترند ، از هم جدا شوند و هرکدام به سزای اعمالشان برسند ... ثالثاً رحمت بی پایان الهی ایجاب می کند که فیض و نعمت او با مرگ انسان قطع نشود و تکامل افراد مستعد و شایسته همچنان ادامه یابد ... (اعتقاد ما - آیت الله العظمی مکارم شیرازی - انتشارات نسل جوان قم - چاپ یازدهم - صفحات ۶۰ و ۶۱)

*

میراث و جادو

اما جادو قوه محرک و پیش برنده اصلی داستان در این مجموعه است . در تعریف پائولینی ، جادو یک نوع قدرت ذهنی است : اژدهاسواران جوونی مثل تو رژیم های سختی رو رعایت می کردن تا بدنشون رو تقویت کنن و کنترل ذهنشون رو هم افزایش بدن . این رژیم ها ماه ها و بعضی وقت ها سال ها ادامه پیدا می کرد تا این که اژدهاسوارها قدرت استفاده از جادو رو بدست می آوردن (کتاب اول "اراگون" - ص ۲۰۵)

اما مهمترین وسیله استفاده از جادو نوعی زبان است که مترجم آن را "زبان باستانی" ترجمه کرده . البته اصل جادو همان قدرت ذهن است اما یک قوم باستانی و ناپدید شده از آلاگیزیا ، زبان خودشان را برای استفاده از جادو کاربردی کرده اند : قوم پیران با همدیگه طبیعت خود جادو رو عوض کردن . اون ها کاری کردن که زبان خودشون ، یعنی زبان باستانی می تونست کاری رو که یه ورد می تونه انجام بده کنترل کنه ... و اون ها به زبان باستانی دو مشخصه خاص خودش رو دادن ، این که کسانی که به اون زبان صحبت می کنند ، توانایی دروغ گفتن ندارن و توانایی توصیف ماهیت واقعی اشیاء رو دارن ... (جلد دوم کتاب دوم "الرست" ، صفحه ۶۰۲)

جادو هنر فکر کردنه ، نه قدرت یا زبان - خودت می دونی که محدودیت کلمه مانعی برای استفاده از جادو نیست . درست مثل همه چیزای دیگه ای که باید یاد بگیری ، جادو هم بر هوش و درک منظم داشتن استواره (جلد دوم کتاب دوم "الرست" ، ص ۵۳۸)

در داستان ، انرژی لازم برای اجرای جادو از موجودات زنده کسب می شود بنابراین هرچه جادوی قوی تری انجام شود به انرژی بیشتری احتیاج است : یه ورد همون اندازه انرژی می گیره که بخواهیم اون کار رو به وسیله وسایل دیگه انجام بدیم (جلد دوم کتاب دوم "الرست" ، ص ۷۹۹) بنابراین یک جادوگر در آلاگیزیا نمی تواند یک تن بار را با جادو از روی زمین بلند کند مگر اینکه انرژی معادل قدرت ۱۰ مرد قوی را از اطراف خود دریافت کرده یا از قبل در یک سنگ قیمتی مثل یاقوت یا زمرد ذخیره کرده باشد و اگر چنین انرژیی در دسترس نداشته باشد با اجرای آن جادو فقط خودش را به کشتن می دهد!

اما در جنبه خاص از جادو هستند که در داستان نقش پررنگی دارند ؛ اول تسخیر روح است که کسی که این کار را انجام می دهد توسط مترجم "شبح" ترجمه شده . البته طبق توضیح کتاب ، این ارواح ، روح انسان نیستند : اونها ارواح انسان نیستن ، هستن؟ الف و کوتوله یا موجود دیگه ای هم نیستن . یعنی اینکه روح نیستن ، ما بعد از مرگ تبدیل به اونها نمی شیم (جلد اول کتاب سوم "بریسینگر" ، ص ۲۹۷) جالب اینکه تعریف پائولینی از این ارواح بخصوص نزدیک به یکی از ویژگی هایی است که اسلام درباره جن مطرح می کند : متاسفانه فقط شرورترین روح ها به دنبال تملک انسان ها هستن و وقتی هم که در بدن انسان جا خوش کنن دیگه هرگز اون جا رو ترک نمی کنن ، اگه یه ساحر یه روح قوی تر از خودش رو احضار کنه ، چنین مالکیتی اتفاق می افته ... (کتاب اول "اراگون" ، ص ۶۱۷)

و جنبه مهم دیگر ، اسم حقیقی است که از همان زبان باستانی می آید : کسانی که به اون زبون صحبت می کنن دو تا اسم دارن ، اولی برای استفاده روزانه شونه و قدرت کمتری داره . اما دومین اسم ، اسم واقعی اون هاست و تنها تعداد کمی از افراد قابل اعتماد از اون با خبرن ... هر کس اسم واقعی تو رو بدونه قدرت زیادی روی تو پیدا می کنه ... (کتاب اول "اراگون" ، ص ۲۰۸)

البته فقط افراد نیستند که دارای اسم حقیقی می باشند بلکه همه جانداران و اشیاء و افعال در آلاگیزیا دارای اسم حقیقی هستند . مثلاً گالباتوریکس (پادشاه مستبد داستان) اسم حقیقی زبان باستانی را کشف کرده بود و می خواست با کمک آن اسم تمامی جادوگران آلاگیزیا را تحت اختیار خود در آورد تا هیچ کس نتواند بدون اجازه او و با استفاده از زبان باستانی جادو کند .

بنابراین در داستان های میراث ، جادو یک قدرت ذهنی است ، ابزارش کلمه است ، از محیط طبیعی انرژی می گیرد و بنابراین یک فعالیت غیر طبیعی نیست و کسی که سعی می کند آن را تحت کنترل و انحصار خود در آورد شخصیت ظالم و مستبد داستان است .

جادو و کاربرد آن از نظر اسلام :

سحر یک نوع جهت گیری به طرف عوامل غیر الهی است و لذا هم فعل ساحر حرام است و هم فعل آن که نظر نزد ساحر می رود . حتی از ظاهر آیات بر می آید که سحر از مشروب خوردن و قمار کردن بدتر است و چون در سحر جهت ساحر و شخصی که به ساحر رجوع می کند ، غیرالهی است به هیچ نتیجه ای نخواهد رسید ... (جایگاه جن ، شیطان و جادوگر در عالم - اصغر طاهر زاده - انتشارات گروه فرهنگی المیزان - چاپ چهارم - صفحه ۳۱)

درست است که معجزه و سحر هر دو نفوذ دارند ، این حق و باطل هر دو ممکن است مردم را تحت تاثیر قرار دهند ، ولی چهره سحر که امری باطل است ، با چهره معجزه که حق است ، کاملاً از هم متمایز است . اعمال ساحران ، بی هدف و محدود و کم ارزش است ، اما معجزات پیامبران هدف های روشن اصلاحی و انقلابی و تربیتی دارد (برگزیده تفسیر نمونه (جلد ۲) - زیر نظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی - انتشارات دارالکتب الاسلامیه - چاپ اول - ص ۲۹۳)

نظر حضرت علی(ع) هم درباره ساحر قاطع است : کسی که سحر بیاموزد ، کم یا زیاد کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلی قطع می شود (وسائل الشیعه - جلد ۱۲ - باب ۲۵ - از ابواب ما یکتسب به - حدیث ۷ - ص ۱۰۷)

اما روایت معروفی از امام صادق(ع) وجود دارد که باعث شده بسیاری از علما شیعه آموختن سحر به قصد دفع سحر را جایز بدانند : یکی از ساحران و جادوگران که در برابر عمل سحر ، مزد می گرفت ، خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد : حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد می گرفتم . خرج زندگی من از همین راه تامین می شد و با همان درآمد ، حج خانه خدا را انجام داده ام ، ولی اکنون آن را ترک نموده و توبه کرده ام . آیا برای من راه نجاتی هست؟ امام صادق(ع) فرمود : عقده و گره سحر را باز کن ، ولی گره جادوگری مزن (وسائل الشیعه - جلد ۱۲ - باب ۲۵ - از ابواب ما یکتسب به - حدیث ۱ - ص ۱۰۵)

مشهور ترین آیه قرآن که تمامی تعاریف بالا در آن دیده می شود نیز آیه ۱۰۲ سوره بقره می باشد :

" و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می خواندند پیروی کردند و سلیمان کافر نشد (و هرگز دست به سحر نیالود) ؛ ولی شیاطین کفر ورزیدند ؛ و به مردم سحر آموختند . و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت ، نازل شد ، پیروی کردند . حال آنکه آن دو به هیچ کس چیزی (از سحر) یاد نمی دادند ، مگر اینکه (از پیش به او) می گفتند : ما وسیله آزمایشیم ، کافر نشو (و سوءاستفاده نکن) ولی آنها از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوانند بوسیله آن ، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند ، در حالی که هیچ گاه نمی توانند بدون اجازه خداوند ، به کسی زیان برسانند . آنها مطالبی را فرا می گرفتند که به آنها زیان می رسانید و نفعی نمی داد . به یقین می دانستند که هر کسی خریدار این گونه متاع باشد ، در آخرت بهره ای نخواهد داشت . و چه بد و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند ، اگر می دانستند "

آیا کلمه دارای قدرت است؟

آری ، کلمه دارای قدرت است . آیا وقتی که قرآن می خوانید احساس آرامش نمی کنید؟ هنگامی که ذکر و دعا می گویید چطور؟ آیا بزرگان دید درباره گذاردن نام های نیکو بر فرزندان توصیه نکرده اند؟ آیا از نفرین و قسم دروغ نهی نشده ایم؟

اما قدرت کلمه یک قدرت ظاهری و ماورایی نیست بلکه به درون و فطرت انسان باز می گردد . به عنوان مثال حتماً داستان سلیمان نبی(ع) و ملکه سبا را شنیده اید و اینکه چطور یکی از اطرافیان سلیمان با آگاهی به " علم کتاب " تخت ملکه سبا در چشم بر هم زدنی پیش سلیمان(ع) ظاهر کرد :

درباره "علم کتاب" ، بسیاری از مفسران گفته اند که آن مرد با ایمان از "اسم اعظم الهی" با خبر بود . یعنی آن نام الهی را در درون جان خود پیدا کرده و چنان از نظر آگاهی و اخلاق و ایمان تکامل یافته بود که خود به صورت مظهری از آن اسم درآمده بود . این تکامل معنوی و روحانی که پرتوی از آن اسم اعظم الهی است ، قدرت بر چنین خوارق عاداتی را در انسان ایجاد می کند (جلد سوم گزیده تفسیر نمونه - زیر نظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی - انتشارات دارالکتب الاسلامیه - چاپ اول - صفحه ۴۳۰)

بنابراین : اسم اعظم از سنخ الفاظ و مفاهیم ذهنی نیست ، بلکه مقامی از مقامات معنوی انسان کامل است (خرافات در زندگی مردم - سید اسماعیل شاکر اردکانی - انتشارات ذکری - چاپ ششم - صفحه ۱۳۱)

به نظر می رسد اینکه عده ای سعی دارند با استفاده از علم ریاضیات و اعداد ابجد اسم اعظم خداوند را در بین آیات قرآن کریم پیدا کنند برگرفته از خرافات یهودیان می باشد . مثلاً یکی از این خرافات این است که سیاره ناهید یا زهره در واقع زنی بابلی بوده که دو فرشته خداوند (هاروت و ماروت) را شیفته خود کرده و مجبورشان می کند اسم اعظم الهی را برایش فاش کنند اما خداوند قبل از اینکه زن بتواند از این اسم سوءاستفاده کند او را به سیاره زهره تبدیل می کند!!!!!)

اگر کلمه خود به خود قدرت داشت هرکس از حرز حضرت امام موسی بن جعفر(ع) استفاده می کرد همان نفعی را می برد که آن حضرت برد و با خواندن این حرز از برابر ماموری که هارون الرشید برای قتلش فرستاده بود ناپدید گشت!

نظر اسلام درباره احضار روح و جن؟

در اطراف محیطی که ما نفس می کشیم مخلوقاتی زندگی می کنند که با چشم ظاهر دیده نمی شوند ، اما در وجود داشتن و واقعی بودن آنها هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد . از آن جمله می توان به مخلوقاتی نظیر ملائکه ، اجنه و شیاطین اشاره کرد که طبق صریح آیات قرآن کریم وجود دارند و گاهی با ما نیز سر و کار پیدا می کنند (خرافات در زندگی مردم - سید اسماعیل شاکر اردکانی - انتشارات ذکری - چاپ ششم - ص ۱۶۳)

جنی ها به عنوان موجودات مختار ، هم صنف خوب دارند و هم صنف بد . اما چه خوب و چه بد ، از نظر درجه وجودی ، نسبت به انسان در درجه وجودی پایین تری هستند و اگر کسی بخواهد با آن ها ارتباط برقرار کند باید پایین بیاید ... با این وصف ؛ جادوگران با بدترین جنیان و شرورترین آنها ارتباط برقرار می کنند ... (جایگاه جن ، شیطان و جادوگر در عالم - اصغر طاهرزاده - انتشارات گروه فرهنگی المیزان - چاپ چهارم - صفحه ۲۳)

در بحث احضار روح هم موضوع باید درست بررسی شود ، چون در واقع در احضار روح ، روحی احضار نمی شود و پای شیطان در میان است . حتی همان هایی که به گفته خودشان احضار روح می کنند ، می گویند ؛ ابتدا می گوییم خودت را معرفی کن اگر معرفی نکرد می فهمیم شیطان آمده است ، بساط را جمع می کنیم ، چون کار خطرناک می شود . یکی از همین افراد می گفت با این که در عملیات احظار روح ، روحی آمد که خود را معرفی نکرد ، باز هوس کردم ادامه دادم ، به قول خودش طوری دست آنها افتاده بود که به راحت در جسم و روحش تصرف ها می کردند ... ممکن است در احضار روح اراده کنید مثلاً روح پدربزرگتان حاضر شود و شما سئوال کنید اگر پدربزرگ من هستی بگو چند پسر و دختر داشتی ، و او هم همه را درست بگوید و شما فکر کنید پس واقعاً روح پدربزرگتان است که حاضر شده ، در حالی که شیطان است و او می داند پدربزرگ شما چند فرزند داشته ، همان طور که همین حالا شیطان ناظر اعمال ما است و کارهای ما را زیر نظر دارد ... عمده آن است که متوجه باشیم هیچ روحی اذن ندارد که با طرفندهایی مثل احضار روح ، از آن عالم به طرف ما بیاید ، هرکس آن دنیا مشغول اعمال خودش می باشد ، مگر اینکه خداوند به او اذن دهد تا با ما ارتباط پیدا کند و آن هم ربطی به کارهایی مثل عملیات احضار روح ندارد ... (همان - صفحات ۴۱ تا ۴۳)

دو نکته اخلاقی :

۱- در مجموعه داستان میراث ما به تدریج اطلاعاتی درباره مادر قهرمان داستان کسب می کنیم . او که دختری روستا زاده به نام سلنا بوده عاشق اژدهاسوار خبیثی به نام مورزان می شود که از خادمان گالباتوریکس بوده . مورزان از این عشق سوءاستفاده کرده که سلنا را تبدیل به خادمی وفادار و جادوگری بی رحم می کند که آوازه اش در سرتاسر آلاگیزیا به عنوان "دست سیاه" می پیچد . مورزان ارتباط بین خود و سلنا را مخفی نگاه می دارد هرچند از این ارتباط صاحب پسری می شوند . بعد پای یکی از دشمنان مورزان (بروم) به ملک او باز می شود که قصد جاسوسی دارد اما کم کم بین او و سلنا عشقی پنهانی شکل می گیرد و سلنای خبیث تبدیل به زنی مهربان و فداکار می شود! و در همان ایامی که مورزان سرگرم نبرد با همان دشمنش بوده سلنا هم مخفیانه پسری از رابطه دومش به دنیا می آورد و کمی بعد می میرد! با اینکه در داستان تاکید می شود چون عشق بین سلنا و بروم حقیقی بوده پس آنها حقیقتاً زن و شوهر بوده اند اما زن و شوهر بودن در هر فرهنگ و مذهبی آدابی دارد و صرفاً علاقه و ارتباط آن هم از نوع پنهانی اش دلیل زن و شوهر بودن دو نفر نمی شود!

(برای آگاهی بیشتر توصیه می کنم یک کتاب درباره احکام و شرایط ازدواج حتماً مطالعه نمایید)

۲- اما یکی از نکات تا حدودی مثبت در داستان های میراث نگاه حقوقی پائولینی به زن است . زن ها در داستان های میراث نتنها ابزاری جنسی نیستند بلکه قوی و دارای حکومت می باشند . فروانروای الف ها ملکه اسلنزادی است و پس از وی هم حکومت به دخترش می رسد . در بین کوتوله ها امکان انتخاب ملکه بجای پادشاه وجود دارد و روسای برخی قبایل هم زن هستند ، خود فرمانروای کوتوله ها هم همسری دارد که در درون قبیله اختیارات کاملی برای حکومت دارد . حتی در بین انسان ها هم زن های قدرتمندی در داستان حضور دارند و مهمترینشان بانو ناسوادا است که همه دشمنان گالباتوریکس را با هم متحد می کند و در نهایت فرمانروای کل آلاگیزیا می شود . بعلاوه انسان ها و بخصوص روستانشینان داستان قوانین مشخصی درباره مالکیت زن بر اشیا منزل و ارث رسیدن این اشیا از مادر به دختر یا عروس دارند همانطور که مردان اشیا مربوط به شغلشان را برای پسران یا دامادهایشان به ارث می گذارند و همچنین مسئولیت اداره اموال و دارایی ها بر عهده زنان است تا مردان فقط روی کارشان متمرکز شوند .

(برای مقایسه می توانید به کتاب "نظام حقوق زن در اسلام" نوشته استاد شهید مرتضی مطهری مراجعه نمایید)

***

در اینجا مبحث مربوط به کتاب های میراث را به پایان می رسانیم هرچند ممکن است در آینده با برخورد به مباحثی مشابه در سایر رمان های فانتزی ، دوباره به برخی قسمت های این بحث اشاره داشته باشیم . انشالله در مبحث بعضی جهان بینی مجموعه نارنیا را که بسیار جالب و پیچیده می باشد آغاز خواهیم نمود ...