یک پیشنهاد برای فیلمنامه نویسی

با سلام مجدد . دیشب که مجبور بودم از داخل اتاقم صدای خرم سلطان و ابراهیم پاشا و ... را تحمل کنم یک ایده به نظرم رسید . مگر نه اینکه خیلی ها بهانه پرمخاطب بودن سریال هایی مثل حریم سلطان را جذابیت ها و پیچیدگی های دراماتیک سریال در عین واقعی بودن آن می دانند و معتقدند در ایران مشابه این آثار یا اصلاً تولید نشده ، اگر هم شده جذابیت های لازم را نداشته است؟!

بسیار خب ، بنده یک ایده دارم و هر فیلمنامه نویس ماهری که مطالعه و مشورت تاریخی کافی برای هرچه واقعگرا تر بودن آن را داشته باشد ، بسم الله ...

یکی از مقاطع حساس تاریخ ایران که مورخان کمتر به آن می پردازند و اکثراً به صورت گذرا از روی آن عبور می کنند مقطع زمانی بین پادشاهی خسروپرویز و یزدگرد سوم است .

داستان ما می تواند از آخرین سال های حکومت خسروپرویز شروع شود ؛ " زمانی که سپاهیان ایران شام و مصر و آسیای صغیر را فتح کرده و تا دروازه های قسطنطنیه پیش رفتند اما بی کفایتی خسروپرویز در عزل و جابجایی سردارانش موجب شکست سپاه ایران شد . از اینجا به بعد دربار حکومت ساسانی گرفتار کشمکش می شود . شیرویه - پسر خسرو - از یک طرف خواهان بدست آوردن شیرین - یکی از زن های متعدد خسروپرویز - است و از طرف دیگر می ترسد علاقه خسرو به شیرین باعث شود تا خسرو پسر شیرین را ولیعهد کند . درباریان هم بخاطر شکست نظامی خسرو و اعدام تعدادی از سرداران لایق سپاه با وی دشمن شده اند پس از شیرویه برای کنار زدن خسرو حمایت می کنند . 

شیرویه با نام قباد به تخت سلطنت می نشیند و برای آرام کردن اوضاع با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) پیمان صلح می بندد اما یکی از سرداران سپاه به نام شهربراز با استرداد سرزمین های تصرف شده توسط ایران به رومیان مخالفت می کند . قباد در حالیکه آماده سرکوب شهربراز می شود ناگهان در همه گیری بیماری طاعون می میرد و پسر خردسالش جانشینش می شود .

شهربراز با رومیان توافق می کند که در عوض استرداد سرزمین هایشان از وی برای رسیدن به تخت پادشاهی ایران حمایت کنند به این ترتیب شهربراز وارد پایتخت شده و با قتل شاه کودک بر تخت می نشیند اما چند ماه بعد در شورش سرداران وفادار به خاندان ساسانی کشته می شود . از آن پس طی یک مدت سه تا چهار ساله هشت تا ده نفر (بین مورخان اختلاف است) از شاهزادگان و شاهدخت های ساسانی بر تخت می نشینند اما همگی آنها آلت دست درباریان هستند . بعضی زهر خور شده یا براثر بیماری های ناشناخته هلاک می شوند ، برخی توسط سرداران و درباریان برکنار می گردند و یکی - دو نفرشان هم که خود را ناتوان از اداره حکومت می بینند استعفا می دهند و در این بین بازار قتل عام خاندان سلطنتی توسط جناح های رقیب دربار هم به راه است تا اینکه سرانجام تنها گزینه ایی که برای سلطنت باقی می ماند یزدگرد سوم (نوه خسروپرویز) است و این درست زمانی است که سپاه اسلام پشت دروازه های ایران قرار دارد ... "

این داستان از چند نظر ارزش تبدیل شدن به یک فیلم یا ترجیحاً سریال فاخر و پرمخاطب را داراست :

اول : این داستان واقعی و بخش کمتر گفته شده ای از تاریخ ایران است که بدون تردید خیلی بیشتر از سریال های تاریخی کره ای و ترکی می تواند برای مخاطب ایرانی جذاب باشد .

دوم : داستان دارای ظرفیت بالایی جهت گنجاندن انواع پیچش ها و فراز و فرود های دراماتیک در خود است و بعلاوه می توان از جنگ ها و شورش ها هم به عنوان تصاویر باشکوه و پرخرج پس زمینه داستان استفاده کرد!

سوم : داستان آنقدر ظرفیت برای جذب مخاطب دارد که سازنده ایرانی مجبور نیست برای ایجاد جذابیت کاذب در کار به سمت ابتذال و فساد عیان درباری کشیده شود . بلعکس می توان مشابه سریال های کره ایی این داستان را به نمایشگاه جذابی از پوشش های با وقار و زیبای اصیل ایران باستان تبدیل کرد .

چهارم : مهمتر از همه اینکه این داستان نشان می دهد که چگونه فساد حاکم بر دربار ساسانی موجب ضعف و انحطاط کشور شده و زمینه های لازم برای پذیرش اسلام از سوی مردم ایران در این بین چگونه فراهم می آید .

پنجم : می توان داستان را از جایی شروع کرد که پیامبر اسلام به خسروپرویز نامه می نویسد و بعد از اینکه خسرو نامه را پاره می کند پیامبر سقوط حکومت ساسانی را پیشبینی می نماید . در آخر هم داستان زمانی به پایان می رسد که یزدگرد سوم به حکومت رسیده و سپاه اسلام در راه فتح ایران است . وقایع صدر اسلام بین این دو رویداد را هم می توان به شکلی که به داستان اصلی ضربه نخورد به عنوان پس زمینه روایت کرد .

یک روز که خسرو پرویز با یکی از همسرانش در باغ قدم می زد آهی کشید و گفت : پادشاهی چیز خوبی بود اگر دایمی بود . همسرش گفت : اگر دایمی بود به تو نمی رسید!!!