نقد کوتاه (39) - b
![]()

شانس
Luck
(2022)
درباره انیمیشن سینمایی شانس ساخته پگی هلمز محصول شبکه اپل تی وی ، ادعا شده که 140 تا 200 ملیون دلار هزینه ساخت داشته ، اما این ادعا بدجوری بو می دهد! شانس اصلاً شبیه انیمیشن های بزرگ پر خرج نیست و بیشتر شبیه یک محصول نهایتاً 70-60 ملیون دلاری است! پس این وسط یا جان لاسه تر تهیه کننده مشهور این انیمیشن دارد دروغ می گوید تا سر اداره مالیات را کلاه بگذارد ، یا تیم سازنده انیمیشن اصلاً نمی دانسته اند با این همه پول باید چکار کنند؟ خداوکیلی 200 ملیون دلار آن هم برای محصولی که اصلاً قرار نبوده در سینما اکران شود و صرفاً روی شبکه اینترنتی اپل تی وی پلاس قرار گرفته است؟! شانس انیمیشن بامزه ایی است بخصوص در نیمه نخست آن ، اما در نیمه دوم بشدت از جنبه بامزگی آن کاسته می شود و در عوض سازندگان شروع کرده اند به دادن شعارهای گل درشت مثلاً اخلاقی که خیلی هایشان اصلاً توی دیوار هستند و محض رضای خدا یک کارشناس خبره نداشته اند تا آنها را راهنمایی کند که بعضی از حرفها و شعارهایشان واقعاً از نظر روانشناسی درست نیست! داستان این انیمیشن درباره دختر جوانی است به نام سم که با بلاهایی که سرش می آید باید او را بدشانس ترین آدم روی زمین دانست! مردم با کمتر از این میزان بدشانسی هم از زندگی ناامید شده اند و خودکشی کرده اند ، اما سم کاملاً با بدشانسی اش کنار آمده و با وجود همه بلاهایی که انگار یک نفر عمداً دارد سرش می آورد ، باز هم خوش بین و سرزنده است! او بعد از اولین روز پر از بدشانسی زندگی مستقلش (سم در یتیمخانه بزرگ شده و تازه 18 ساله شده است) با یک گربه روبرو می شود که در سازمان مخفی شانس کار می کند و تصادفاً سکه شانسش را پیش سم جا می گذارد . سم بعد از اینکه مطمئن می شود این سکه واقعاً سکه شانس است با بدشانسی! آن را گم می کند و دنبال گربه ، که باب نام دارد ، راه می افتد تا بلکه یک سکه شانس دیگر بدست بیاورد ، البته او سکه را برای خودش نمی خواهد ... سازندگان سریال سعی کرده اند فلسفه وجودی شانس را برای بیننده توضیح دهند و در نهایت به این نتیجه برسند که خوش شانسی و بدشانسی دو روی یک سکه و مکمل هم هستند و زندگی انسان ها بدون وجود یکی از آنها بی معنی می شود . اما این توضیح نتنها در سطح باقی می ماند و به توضیحات جدی تری مثل اینکه خیلی از مردم اصلاً به شانس اعتقاد ندارند نمی پردازد ، بلکه عملاً شانس را تنها موتور محرک زندگی انسان ها معرفی می کند و با این منطق می تواند تاثیر بسیار نامناسبی روی تفکر مخاطبان کودک و نوجوان خود بگذارد .
***

مینیونها : ظهور گرو
Minions : The Rise of Gru
(2022)
قسمت دوم انیمیشن سینمایی مینیونها یا در واقع پنجمین فیلم مجموعه " من شرور " به کارگردانی کیل بالدا ، هرچند تا اینجا نتوانسته مثل دو فیلم قبلی اش (مینیونها و من شرور 3) فروشی میلیاردی داشته باشد ، اما در این یخ ترین سال یکی-دو دهه اخیر برای انیمیشن های سینمایی ، فعلاً پرفروش ترین انیمیشن سال 2022 لقب گرفته است . داستان این قسمت در ادامه فیلم اول میمیونها ، و به کودکی گرو مربوط می شود و اینکه او چطور موفق شد با کمک مینیونها و یکی-دو نفر دیگر دنیای تبهکاری را تحت تاثیر قرار داده و برای خودش اسم و رسمی دست و پا کند . ظهور گرو پر از ایده های مختلف و جور واجور است ، در واقع به نظر می رسد فیلمنامه نویسان آن ابتدا یک مجموعه کارت ایده تهیه کرده و بعد سعی کرده اند با نوشتن یک خط داستانی نیم بند و بامزه این ایده ها را به هم متصل کنند! به همین دلیل ظهور گرو نسبت به چهار فیلم قبلی ، داستانی پر فراز و نشیب و مملو از داستان های فرعی مختلف دارد ، و همین پر آیتم بودن باعث شده فیلم برای مخاطبان کم سن و سال که حوصله دنبال کردن یک خط داستانی طولانی را ندارند ، جذابیت بیشتری داشته باشد و به همان اندازه برای مخاطب بزرگسال زیادی کودکانه به نظر برسد!
***

مرد شمالی
The Northman
(2022)
فیلم ساخته رابرت اگرز (کارگردان فیلم تحسین شده " فانوس دریایی " در سال 2019) با دریافت نمره 82 از 100 در سایت متاکرتیک ، به عنوان یکی از بهترین فیلم های اکران شده در نیمه نخست سال 2022 معرفی شده است ، با این وجود به چند دلیل بنده نتوانستم آنطور که انتظار داشتم با فیلم ارتباط برقرار کنم و آن را دوست داشته باشم ؛ فیلم براساس یک افسانه قدیمی اروپای شمالی ساخته شده (افسانه ایی که ظاهراً منبع الهام ویلیام شکسپیر برای خلق نمایشنامه هملت بوده است) اما سازندگان با ذکر نشانه های تاریخی (سال ها ، مکان ها و اسامی افراد تاریخی) سعی داشته اند به فیلمشان جنبه ایی تاریخی بدهند ، و از سوی دیگر عناصری تخیلی وارد داستان کرده اند که با این تلاش برای تاریخی سازیشان مغایرت دارد! مثلاً الان در سال 2022 هنوز هیچ آزمایشگاهی در دنیا وجود ندارد که بتواند ادعا کند در کمتر از یک ثانیه می تواند توالی خانوادگی دی ان ای افراد را شناسایی کند اما املت (کاراکتر اصلی فیلم با بازی فوق العاده الکساندر اسکارسگارد) این کار را فقط با مزه کردن خون انجام می دهد! آن هم به شکلی که شجره نامه تصویری خانواده اش در ذهنش نقش می بندد! یک مورد دیگر به رسومات عجیب و غریب وایکینگ های فیلم بر می گردد که بیشتر شبیه آداب و رسوم سرخ پوست ها و بومیان آفریقایی است و در منابع تاریخی وایکینگی به چنین رسوماتی اشاره نشده . وایکینگ ها مردم خاصی بوده اند و آداب و رسوم پیچیده ای داشته اند که برخی از آنها شناخته شده و برخی ناشناخته اند ، اما ناشناخته بودن دلیل نمی شود که تیم سازنده فیلم بجای خلق آداب و رسومی که شبیه آداب و رسوم شناخته شده وایکینگی باشد ، از منابع غیر وایکینگی الهام بگیرند! و نکته دیگری که برایم پذیرفتنی نبود نحوه برخورد مادر املت (با بازی نیکول کیدمن) با پسرش بعد از آشکار کردن هویت خود بود ؛ ملکه گودرون بجای اینکه دل پسرش را نرم کند تا دست کم جان پسر کوچکترش در امان باشد ، چنان گستاخانه و پر تنش با املت برخورد کرده و او را علیه خود می شوراند که همان اندک تردید املت برای گذشتن از جان گونار هم از بین می رود . در مجموع " مرد شمالی " فیلمی تماشایی اما سنگین است و چندان مناسب مخاطب عام نمی باشد . مخاطب عام انتظار ندارد قهرمان فیلمش در برابر زنده سوزاندن کودکان خونسرد و بی واکنش باشد ، مخاطب عام انتظار ندارد قهرمان فیلمش بخاطر یک انتقام کورکورانه همه چیز را نابود کند و در نهایت هم توسط یک والکری به سمت والهالا برود انگار که نه انگار! این فیلم هیچ شباهتی به سریال محبوب " وایکینگ ها " ندارد ، و حضور بازیگران دوست داشتنی مثل اتان هاوک ، آنا تیلور جویی و ویلم دافو ، هم کمترین کمکی به مخاطب پسند بودن آن نکرده است!
(تماشای این فیلم به دلیل وجود سکانس های متعدد خشن و غیر اخلاقی ، بدون سانسور ، و به افراد کمتر از 18 سال توصیه نمی شود)
***

یک دست لباس
The Outfit
(2022)
یک فیلم استاندارد و مناسب تدریس در دانشکده سینمایی که نشان می دهد چطور می توان با داشتن تنها یک لوکیشن و تعداد بسیار محدودی بازیگر ، تماشاگر را سرگرم کرد ، آن هم بدون تلاش برای گرفتن ژست های روشنفکرانه و دادن شعارهای گل درشت روانشناسانه فرویدی! " یک دست لباس " شبیه فیلم هایی است که کارگردانان کارکشته و نسل قدیم سراغ ساختشان می روند ، نه یک کارگردان جوان 40 ساله (گراهام مور) در اولین تجربه کارگردانی اش که قبلاً فقط یک بار نامش را شنیده اید (برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برای نگارش فیلمنامه " بازی تقلید ") . هفت سال طول کشیده تا مور تصمیم بگیرد چکار می خواهد انجام دهد و چیزی که به آن رسیده ، فراتر از توانایی های هر فیلمساز فیلم اولی هم سن و سال اوست! در واقع خیلی از کارگردانان جوان در اولین تجربه های فیلمسازی شان برای اینکه کم تجربه و خام بودن خود را پنهان کنند به ساخت فیلم هایی رو می آورند که خلاقانه و پر از ایده های عجیب و اورژینال باشد . اما گراهام مور این توانایی و شجاعت را داشته که مثل یک فیلمساز با تجربه ، فیلمی کاملاً استاندارد و استودیویی تولید کند! لئونارد (مارک ریلنس) یک خیاط (یا به قول خودش برشکار) ماهر و کم حرف انگلیسی الاصل است در شیکاگو اواسط قرن بیستم که در مغازه اش کت و شلوارهای عالی می دوزد آن هم در دوره و زمانه ایی که اغلب جوان ها شلوارهای جین به پا می کنند و به همین دلیل اغلب مشتریانش را گنگسترهای مافیایی تشکیل می دهند! میبل (زویی دوچ) منشی لنونارد است که ظاهراً با ریچی (دیلان اوبرایان) پسر روی (سایمون راسل بیل) که رئیس یک باند مافیایی و مشتری اول لئونارد است رابطه دارد . روی در مغازه لئونارد صندوقی دارد که رابطانش پاکت های مشکوک را از طریق آن مبادله می کنند . اخیراً نامه هایی با یک علامت خاص داخل صندوق انداخته شده که ریچی و وردستش فرانسیس (جانی فلین) را به یک تله می کشاند . ریچی زخمی شده و تنها جایی که به ذهنش رسیده پناه بگیرد مغازه لئونارد است و ... کل فیلم در لوکیشن مغازه لئونارد می گذرد و وقایع بیرون فقط توسط کاراکترها روایت می شود ، با این وجود داستان چنان عالی و پرتنش به پیش می رود که حتی برای یک لحظه هم احساس ملال آور بودن را به تماشاگر منتقل نمی کند . بازی ها هم بسیار عالی و سطح بالا هستند و تک تک دیالوگ ها با فکر ساخته و پرداخته شده اند . تنها ایراد فیلم به پرده نهایی آن باز می گردد . لئونارد در تمام طول فیلم طوری رفتار می کند انگار که زیر شخصیت برشکار محجوب و کم حرفش یک شخصیت زیرک و آبزیرکار قرار دارد که در لحظه برای فرار از موقعیت های خطرناک تصمیم گیری می کند ، اما در پرده نهایی فیلم مشخص می شود آنچه واقعاً لئونارد پنهان کرده یک هیولای خشن و بی رحم است . کل فیلم درباره این است که انگار لئونارد می خواهد خلافکاران شهر را بدست خودشان نابود کند و شهر را از دست آنها نجات دهد ، اما در پرده نهایی معلوم می شود لئونارد در واقع می خواسته با نابود کردن خلافکاران شهر هیولای درون خودش را مهار کند . اگر این بخش نهایی تا این حد با کلیت داستان در تضاد نبود ، می شد این فیلم را کامل و بی نقص دانست .
(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)
***

سنگینی طاقت فرسای یک استعداد فراوان
The Unbearable Weight of Massive Talent
(2022)
آخرین فیلم درست و حسابی و قابل تحمل با بازی نیکلاس کیم کاپولا (بله درست خواندید ، نام اصلی نیکلاس کیج ، نیکلاس کیم کاپولا است . او این اسم را در آغاز دوران فعالیت بازیگری اش انتخاب کرد تا کسی او را فقط بخاطر عموی معروفش " فرانسیس فورد کاپولا " قبول نکند!) که دیدید کدام فیلم بود؟ " گنجینه ملی " یا " اردنگی زن "؟ (اگر انتخابتان " روح سوار " یا " شاگرد جادوگر " باشد توصیه می کنم دیگر نقدهای بنده را نخوانید!!!) بیشتر از یک دهه است که او نتوانسته نقشی درست و حسابی در یک فیلم درست و حسابی بدست بیاورد و کارنامه اش پر شده از فیلم های رده " ب " و شکست خورده . خب ، شاید با دیدن " سنگینی طاقت فرسای یک استعداد فراوان " به این نتیجه برسید که نیکلاس کیج خود شیفته تر از آن است که قبول کند به آخر خط رسیده و دوران طلایی حرفه اش تمام شده! اما به نظر بنده برای بازی در چنین فیلمی ، ستاره سابق هالیوود اول باید قبول کند که به آخر خط رسیده و راه نجات دیگری ندارد ، وگرنه حاضر نمی شود با حضور در چنین فیلمی خودش را اینگونه به مخاطب نشان دهد! سنگینی طاقت فرسای ... انصافاً فیلم بامزه ایی است و ایده جالبی دارد و یک جورهایی یاوآور فیلم های " خوب ، بد ، جلف " خودمان است! کیج در این فیلم ساخته شده توسط تام گورمیکن نقش خودش را بازی می کند ؛ او به آخر خط بازیگری رسیده و تلاش هایش برای گرفتن نقش مورد علاقه اش به جایی نرسیده بنابراین در نهایت مجبور می شود پیشنهاد مدیر برنامه اش (نیل پاتریک هریس) برای حضور در جشن تولد یک میلیاردر اسپانیایی را قبول کند تا بلکه بتواند به زندگی اش سر و سامانی بدهد . این میلیاردر خاوی گوتیرز (پدرو پاسکوال) نام دارد که عاشق کیج (از نظر هنری!) است و دلش می خواهد با او یک فیلم بسازد ، اما دو مامور مخفی به اطلاع کیج می رسانند که او سر دسته یک باند قاچاق مواد مخدر است و اخیراً دختر یک مقام عالی رتبه اسپانیایی را برای تاثیرگذاری در نتیجه انتخابات دزدیده و کیج باید محل نگهداری آن دختر را پیدا کند ... دیوانه بازی های کیج و پاسکوال در این فیلم تا حدود زیادی جواب داده و آنها را تبدیل به یک جفت هنری قابل باور کرده است . با این وجود ایرادات اساسی به فیلمنامه وارد است ، مثلاً تا وقتی که مستقیماً به مخاطب گفته نشده رئیس واقعی تشکیلات چه کسی است همه چیز به میل و اختیار خاوی است و همه هوایش را دارند ، اما به محض اینکه گره داستان باز می شود ، خاوی دیگر هیچ ارزشی برای گروهش ندارد و همه می خواهند او را بکشند! یا ایده جا زدن کیج بجای یک تبهکار ایتالیایی با کمی گریم ، همینطوری اش مسخره هست بدون در نظر گرفتن اینکه چون 15 سال است کسی آن تهبکار را ندیده ، پس لابد دیگر هیچکس او را نمی شناسد که به کیج مشکوک شود! در مجموع سنگینی طاقت فرسای ... فیلمی نیست که بتواند زندگی هنری نیکلاس کیج را مستقیماً نجات دهد اما مطمئناً توانسته فریاد بی صدای کمک خواهی او را به گوش چند نفری در هالیوود رسانده باشد و در آینده نزدیک باید شاهد حضورش در چند فیلم جدی تر و قابل توجه باشیم!
(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)
***

سیزده زندگی
Thirteen Lives
(2022)
یادتان هست چند سال پیش در نقد کوتاه فیلم " دو پاپ " چه گفته بودم؟ : " معمولاً فیلم هایی که درباره وقایعی ساخته می شوند که هنوز زمان زیادی از وقوعشان نگذشته ، فیلم های خوب و قابل قبولی می باشند چون تعداد اینطور فیلم ها خیلی کم است و با توجه به اینکه اصل واقعه هنوز از ذهن مخاطبان پاک نشده ، فقط کارگردانان شجاع و ماهری سراغ ساخت اینطور فیلم ها می روند که حرفی تازه برای گفتن و زاویه پنهانی برای آشکار کردن داشته باشند " . فیلم " سیزده زندگی " ساخته ران هاوارد (کارگردان برنده اسکار با فیلم " یک ذهن زیبا ") محصول مشترک آمریکا ، انگلیس و تایلند ، شرح ماجرای گیر افتادن 12 نوجوان فوتبالیست تایلندی و مربی شان در اعماق یک غار در شمال تایلند همزمان با برگزاری مسابقات جام جهانی فوتبال 2018 می باشد که اخبار جام جهانی را تحت الشعاع قرار داد و توجه جهان را به سمت خود جلب کرد . حالا به نظر شما سیزده زندگی با در نظر گرفتن قاعده گفته شده در بالا فیلم موفقی است؟ فیلم ران هاوارد بعد از یک مقدمه طولانی ، روی این نکته متمرکز شده که پس از زنده پیدا کردن بچه ها در عمق سه کیلومتری غاری که تقریباً 2500 متر آن زیر آب است ، تازه گروه نجات با چالش اصلی چگونه زنده خارج کردن آنها از غار مواجه شده و به ناچار عملیات پیچیده و بسیار خطرناکشان را در سکوت خبری کامل به اجرا گذاشته اند . در آن زمان به رسانه ها اینطور گفته شد که بچه ها را بعد از یک دوره کوتاه آموزش غواصی از غار خارج خواهند کرد ، و با اینکه بعدها معلوم شد این حرف برای فریب رسانه ها و لاپوشانی حقیقت ماجرا بوده ، بسیاری (از جمله خود بنده) بعد از نجات بچه ها دیگر اخبار این ماجرا را پیگیری نکردند که پی به حقیقت آن ببرند و تازه با تماشای این فیلم است که زوایای کمتر گفته شده عملیات نجات بر همگان روشن می شود . با این وجود سیزده زندگی فیلم کاملی نیست و خیلی مسائل ناگفته باقی مانده یا به شکلی سطحی از آن عبور شده است . مثلاً همه جهان پیگیر اخبار عملیات نجات بودند و می دانند که این سیزده نفر نجات پیدا کرده اند ، پس چرا کارگردان تصمیم گرفته در طول 9 روز نخست عملیات که هنوز هیچکس خبر نداشت آنها زنده هستند یا نه؟ هیچ تصویری از آنها نشان ندهد و تماشاگر را هم به اندازه گروه نجات در زمان زنده یافتن آنها غافلگیر کند (که عملاً با توجه به پیش زمینه فکری گفته شده غیرممکن بوده است) ، آیا 9 شبانه روز تلاش این بچه ها و مربی شان برای زنده ماندن در شرایطی غیرممکن ، ارزش به تصویر در آوردن را نداشته است؟ یا شاید کارگردان با توجه به گروه بازیگری که در اختیار داشته به این نتیجه رسیده که نتیجه نهایی رضایت بخش نخواهد بود؟ نکته دیگر درباره تیم بازیگران حرفه ایی فیلم است ؛ ویگو مورتنسن ، کالین فارل ، جوئل ادگرتون ، تام بیتمن و پال گلیسون ، ایفاگر نقش گروه غواصان داوطلب بریتانیایی هستند که ظاهراً نقش اصلی را در عملیات نجات برعهده داشته اند ، اما این بازیگران عملاً کمترین تلاشی برای فرو رفتن در نقش شخصیت های اصلی و واقعی گروه نجات انجام نداده اند! انگار که اگر بجای اسم آن افراد ، از اسامی خودشان در فیلم استفاده می کردند هیچ تفاوتی در نتیجه نهایی حاصل نمی شده است! شاید سختی حضور در لوکیشن طبیعی و بشدت خیس فیلم روی بازی آنها تاثیر گذاشته و شاید هم حضور در جمع چند صد نفری بازیگران و سیاهی لشکرهای تایلندی که احتمالاً بیشترشان اصلاً زبان انگلیسی بلد نبوده اند ، اما به هر حال نتیجه نهایی نشان می دهد حضور بازیگران کمتر شناخته شده بجای آنها هم فرق زیادی ایجاد نمی کرده است! و نتیجه نهایی فیلمی است نسبتاً موفق در زیر ژانر " عملیات نجات " که ارزش تماشا دارد و ممکن است حتی در فصل جوایز پیش رو کمی مورد توجه قرار گیرد .
(تماشای این فیلم به دلیل وجود برخی سکانس های خشن ، به افراد کمتر از 13 سال توصیه نمی شود)
![]()
bamn ، همه جا bamn است!