نقد کوتاه (2)

مرد عنکبوتی : به درون دنیای عنکبوتی :
یک انیمیشن خارق العاده ، اورژینال و بشدت جذاب که با سبکی منحصر به فرد و دیده نشده با کلیشه های ژانر ابرقهرمانی و بخصوص کامیک های مجموعه مرد عنکبوتی بازی می کند و هر لحظه چیز تازه ایی برای رو کردن و غافلگیر نمودن بیننده دارد . به حق که سزاوار اسکار بهترین انیمیشن سینمایی سال است و بدون شک افراد زیادی در سال های آینده تلاش خواهند نمود تا از سبکش تقلید نمایند . اما مطمئن باشید حتی خود تیم سازنده این انیمیشن هم دیگر نخواهند توانست چیزی به این خوبی ارائه کنند زیرا اصل غافلگیری را دیگر از دست داده اند!
***
نخستین انسان :
آخرین ساخته دیمون شزل را می توان ادامه موج فیلم های علمی-فضایی دانست که برخی مثل میان ستاره ایی (2014) و ورود (2016) زیادی تخیلی ، یا مثل جاذبه (2013) و مریخی (2015) کمی تخیلی ، یا مثل شخصیت های پنهان (2016) کاملاً واقعی بودند ، و در عین حال همگی مورد تحسین منتقدان و تماشاگران قرار گرفتند و بیشترشان حتی نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم سال هم شدند تا این زیر ژانر احیا گردد . دیمون شزل بعد از دو فیلم بشدت تحسین شده ویپلش (2014) و لالالند (2016) که هر یک به نوعی با موسیقی سر و کار داشتند ، ژانری متفاوت را تجربه کرده است اما با وجود اینکه فیلم از استانداردهای فنی بالایی برخوردار است یک ایراد اساسی دارد ؛ آن حس و حال و شور و سرزندگی که در تک تک فیلم های نام برده در بالا باعث احیای این زیر ژانر شد ، در نخستین انسان دیده نمی شود! انگار که داریم یک مستند خوش ساخت از نشنال جئوگرافی را تماشا می کنیم! کل فیلم همین حس را دارد ، فرقی نمی کند چه اوج و فرودی از داستان باشد ، تماشاگر کاملاً از زاویه بیرونی به ماجرا نگاه می کند و نمی تواند خودش را در قلب آن بداند . با همه این حرفها نخستین انسان فیلمی است که ارزش دیدن دارد بخصوص برای نوجوانانی که اگر ازشان بپرسید در آینده می خواهند چه کاره شوند پاسخشان کلمه فضانورد است!
***
بلکککلنزمن :
اسپایک لی کهنه کار که سال ها تلاش کرد شعارهای ضد نژادپرستی اش در قالب سینما به تصویر در آورد ، بالاخره توانسته با بلکککلنزمن به آنچه می خواست برسد و باید این فیلم را وصیتنامه سینمایی او قلمداد کرد . یک فیلم نیمه جدی و نیمه کمدی ، نیمه جدی از این حیث که داستان آن واقعاً اتفاق افتاده و حقیقی است و کمدی از این حیث که این ماجرا آنقدر احمقانه است که باورتان نمی شود واقعاً اتفاق افتاده باشد! اسپایک لی هم از همین تضاد استفاده کرده و با تقویت آن به چیزی که دنبالش بوده رسیده ، یعنی هرجای فیلم که سیاهپوستان درباره تبعیض نژادی و خودشان صحبت می کنند فیلم تا حد یک بیانیه سیاسی کوبنده جدی می شود ، اما هرجا که سراغ اعضا سفید پوست نژادپرست کوکلاس کلان می رود آنها را تا حد کاراکترهای سه کله پوک پایین می آورد و احمق نشان می دهد! البته ممکن است این تضاد برای بعضی ها هم جالب نباشد چون به قول یکی از نشریات ارزشی که سال ها قبل نوشته بود ، احمق نشان دادن نیروهای دشمن در بعضی فیلم های ژانر دفاع مقدس فقط ارزش فداکاری و مجاهدت رزمندگان خودمان را پایین می آورد!
***
رما :
این فیلمی است که سال های سال در یادها خواهد ماند و ممکن است حتی یک روز به بالای جدول بهترین فیلم های تاریخ سینما راه یابد . آلفونسو کوارون بسیار هوشمندانه فیلم را طوری ساخته که در عین سادگی ارزش چند بار دیدن و بررسی را داشته باشد و منتقدان مدتها درباره لایه های مختلف آن بحث کنند . فیلم در واقع دو لایه اصلی و آشکار دارد و چندین لایه فرعی و پنهان . دو لایه اصلی اش یکی رابطه گرم و صمیمانه کلئو خدمتکار با اعضا خانواده صاحبکارش است که با اینکه گاهی از سوی خانم خانه خدمتکار بودنش به رخ کشیده می شود ، اما در واقع عضوی از خانواده است که همه بخصوص خانم هوایش را دارند . لایه اصلی دوم فیلم هم نگاه بشدت منفی و انتقادی فیلمساز است نسبت به دولت و جامعه مکزیک در زمان وقوع داستان (دهه هفتاد میلادی) که به راحتی می توان آن را به زمان معاصر هم تعمیم داد . در این لایه کلئو در واقع نمادی است از طبقه مستضعف جامعه مکزیک که توسط فرمین (به عنوان نمادی از طبقه حاکم زورگو و خشن) مورد سواستفاده قرار می گیرد و کلئو تنها زمانی که واقعاً پی به این حقیقت می برد از پا در می آید اما در ادامه دوباره خودش را پیدا می کند . از لایه های فرعی و پنهان فیلم هم می توان به شخصیت های قوی زنانه و شخصیت های ضعیف و هوس باز مردانه فیلم ، یا حقیقت دلسوزی های خانواده سرمایه دار نسبت به خدمتکار خود وقتی مادربزرگ خانه در مواجه با سئوالات پذیرش بیمارستان درباره مشخصات فردی کلئو در می ماند و به گریه می افتد ، اشاره کرد .
***

کتاب سبز :
و این هم اصل جنس . بالاخره بعد از چند سال حق به حق دار رسید و فیلمی جایزه اسکار بهترین فیلم سال را برد که حقیقتاً بهترین بود و استحقاقش را داشت! کتاب سبز داستان یک شوفر قلدر بددهن و نژادپرست ایتالیایی (با بازی ویگو مورتنسن) است که به خاطر بیکاری و پول حاضر می شود راننده یک پیانیست مشهور و مبادی آداب سیاهپوست (با بازی ماهرشالا علی) شود آن هم برای یک سفر شش هفته ایی به جنوب آمریکای بشدت نژادپرست اوایل دهه شصت و این همراهی هر دو شخصیت را تغییر می دهد و به انسان هایی بهتر تبدیل می نماید . بازی مورتنسن در این فیلم بسیار عالی است و به جرات می توانم بگویم بعد از هنرنمایی دانیل دی لوئیس در فیلم لینکلن (2012) بازی به این خوبی ندیده بودم و واقعاً حیف و صد حیف که انتخابگران اسکار بازی تقلیدی و فیزیکی رامی مالک را به بازی بشدت طبیعی و احساسی مورتنسن ترجیح دادند! البته بازی ماهرشالا علی هم خوب است ، فیلمنامه هم خوب است ، شخصیت های فرعی هم همگی خوب و از کار درآمده اند ، بازسازی فضا و اتمسفر دهه شصت آمریکا هم حرف ندارد ، اما بدون هنرنمایی مورتنسن اصلاً کتاب سبز لذت تماشا نداشت! مورتنسنی که در این فیلم می بینید زمین تا آسمان با موریتنسن ارباب حلقه ها یا حتی فیلم های کراننبرگ تفاوت کرده و کاملاً پخته شده است!
bamn ، همه جا bamn است!